مادرانه

عشقی بدون توقع

مادرانه

عشقی بدون توقع

روزمره

به نوشتن روزمره که نمیرسم باید اسمشو بزارم ماه مره

بچه مشغول مدرسه و درس و ورزش بعد از مدرسه هستن و خدا رو شکر خوبن

اهورا توی تیم بسکتبال دبیرستان انتخاب شد و کلی خوشحاله این وسط منم به فیض رسیدم که

دو بار در هفته صبح ساعت 5.50 دقیقه باید ببرمش مدرسه برا تمرین حالا با احتساب اون نیم

ساعتی که باید رو سرش باشم که بیدار بشه و اون نیم ساعتی که صبحانه بخوره و حاضر بشه....

خدا به دادم برسه یعنی قبل از 5 صبح باید پاشم که در حالت عادی همه روزها 6.5 بیدارم  

در طول روز هم که اصلا عادت خواب و چرت روزانه ندارم.....به فنا نرم صلوات

دختری هم که کلاسهاش رو همچنان میره و دوست داره مخصوصا شنا رو

ترم دیگه باله نمینویسمش چون احساس میکنم خسته شده ازش براش جالب نیست دیگه


اردوی علمی به اکواریوم سئول میشا کلی از زندگی ماهیها و کوسه ها برامون تعریف کرد


حیاط مهد با دوستاش


دارن حروف الفبا رو یاد میگیرن


اسکلت عشقولی....میشا اسم کاردستیش رو گذاشته لاولی اسکلت

اینهم پاییز زیبا و رنگارنگ  و کوتاه سئول  الان ما رسما در زمستون بسر میبریم

خدا رو شکر برا همه نعمتهامون

صبح شنبه


ساعت 9 صبح روز شنبه

میشا بیدار شده و میپرسه بابا گجاست میگم رفته فوتبال

میگه اهورا کجاست میگم معلم اسپانیایی داره بعدش میره بسکتبال

بهش میگم میشا جان من میرم استخر و زود میام برا یک ساعت یه ذره نگام میکنه

بعد میگه من احساس افسردگی میکنم که هیچ جا نمیرم و هیچ کاری نمیکنم!!!

( i get depression )

و من میمونم از اینکه این کلمه ( افسردگی  depression ) رو از کجا یاد گرفته؟

( بهش قول دادم که بعد از ظهر میبرمش خونه جاسمین دوست ایرانیش خیلی خوشحال شد)

خدا رو شکر برا اخر هفته های خوبمون