مادرانه

عشقی بدون توقع

مادرانه

عشقی بدون توقع

؟؟

الان دیدم عکسهای پست قبل  (البته دو تا قبل )دیده نمیشن این پست پایینی چی( عکس)؟ میتونید ببینید؟

عکس

دخترک در حال خرید برا تولد دوستش

اینم یه دوست خوب و یه همبازی مهربون

یه عکس بی خبر دیگه

پرنسس یوری با تاج و دامن تورتوری

این ساز اسمش هست اوکوله له شبیه گیتاره ولی سایز کوچیک میشا داره اینو یاد میگیره

پیک نیک مدرسه روز شنبه گذشته تقریبا همه خونواده ها اومده بودن

به بچه ها خیلی خوش گذشت

تولد میشا که توی کیدز کافه بود عکسای بیشتر توی اون یکی دوربینه

که هنوز خالی نشده 

تولد کلاسی بچه های ماه جون ( خرداد)


دستمون به دامن این بلاگ اسکای که بلای بلاگفا رو سرمون نیاره 

خدا رو شکر برا همه لحظه هامون

انشاله پنجشنبه میریم سفر برا ده روز نیستیم امیدوارم روزهای خوبی در انتظار همگی باشه

روزمره

از وقتی میشا رفته کلاس بالاتر ( دایناسور ) تعداد پلی دیتها یا همون قرار بازی تو خونه دوستاشون

خیلی بیشتر از قبل شده تقریبا هر هفته دو تا تا الان چهار بار هم خونه ما بوده!

جالب اینه که همه دوستاش خونه ما رو بیشتر از جاهای دیگه دوست دارن اینم از شانس منه والا

دفعه قبل که پلی دیت داشتن میشا از اتاقش اومد بیرون و گفت مامان ما با هم حرف زدیم

یعنی با دوستاش بعدش تصمیم گرفتیم که همه امشب اینجا بخوابن ای جاااان یعنی تصمیم کبری

گرفته بودن برا من دیگه کلی باهاش حرف زدم که امکان نداره و بعد دوستاش رو فرستادیم رفتن

هفته اینده تعطیلات عید کره ای هست پنج روز مدرسه تعطیله با اخرهفته میشه یک هفته ما هم

احتمالا بریم سفر انشاله

اهورا کلاپ دوچرخه سواری ثبت نام کرده الان هم مدام با دوچرخه میره مدرسه انشاله که این 

علاقه اش هم از اون مدلای دو سه ماهه نباشه و ادامه بده

بابایی خونمون برگشتن خدا رو شکر بچه ها خوشحالن مخصوصا میشا که کلا دوباره چسبیده بهش

میخوام لباسهای تابستونی خیلی خنک و بندی رو جمع کنم ولی یه حسی نمیزاره هر چند میدونم

که دیگه هوا رو به سردی میره ولی دوست ندارم جمعشون کنم کاش یه ذره دیرتر شروع شه امسال

خدا رو شکر برا همه داشته هامون همین که تو سرما هم لباس گرم داریم هم خونه خدا رو شکر

خدا خودش به داد اون بنده ایی برسه که اواره کوه و بیابون شدن اونها چی بگن.....


روزمره های با طعم تنهایی

 تنهایی برا ما یعنی بابای خونه مون نیستن  این هم یعنی بهانه های مداوم میشا که معلوم نیست کی میخواد عادت کنه به این رفت و امدنهای بابایی!

اهورا امسال دبیرستانی شده  انگار براش خیلی هیجان داره که میره دبیرستان چون مدام ازش حرف میزنه بچه ام حس بزرگی داره شدید میشا هم که برا اخرین سال مهدکودک بین اینکه بفرستیمش مدرسه اهورا یا بمونه مهد خودش مردد بودیم که خودش کمکمون کرد و گفت که میخواد بمونه مدرسه خودش و دیگه موند تا انشاله سال دیگه که بره کلاس اول و مدرسه اهورا

ما معمولا نیمه های ماه جون که میشه اواخر خرداد میایم ایران که تقریبا یک ماه و نیم میشه تا برگردیم همون زمان اوج بارونها و شرجی هوا کره هست که خدا رو شکر ما نیستیم از وقتی هم که اومدیم هوا بد نبوده الانم که یه هوای عالی عالی داریم اما خیلی طولانی نیست و سرمای کره خیلی زود شروع میشه اینه که داریم از لحظه لحظه این هوا لذت میبریم 

میشا امسال فعالیت بعد از مدرسه داره میره شنا و باله و یه کلاس موزیک که با اوکوله له هست یه ساز که تقریبا شبیه گیتاره ولی کوچیکه فعلا که خیلی دوست داره تا ببینیم اخرش چی در میاد 


هنوز با این سیستم عکس نزاشتم امیدوارم مثل بلاگفا ادا و اطوار نداشته باشه

میشا و دختر عموش سارا


اهورا و همون ماجراهای همیشگیه عکس نگیرید ازم ....

خدا رو شکر برا همه داشته همون

دوباره مینویسم

بعد از یه مدت سکوت  و شوک از دست دادن نوشته های قبلی اینجا رو درست کردم و شروع میکنم به نوشتن.